۱۳۸۸/۰۷/۰۷

عکسهای دوستان




























چنان دل کندم از دنيا که شکلم شکل تنهائيست .ببين مرگ مرا در خود که مرگ من تماشائيست
مرا در اوج مي خواهي تماشا کن.تماشا کن.دروغين بودم از ديروز.مرا امروز تو حاشا کن.

در اين دنيا که حتي مرگ نمي گريد به حال ما.همه از من گريزانند .تو هم بگذر از اين تنها .

فقط اسمي به جا مانده از آنچه بودم و هستم .دلم چون دفتر خالي قلم خشکيده در دستم.

گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم .به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم؟

رفيقان يک به يک رفتند .مرا با خود رها کردند.همه خود درد من بودند.گمان کردند که همدردند.

شگفتا از عزيزاني که هم آواز من بودند .به سوي اوج ويراني پل پرواز من بودند.

در اين دنيا که حتي مرگ نمي گريد به حال ما.همه از من گريزانند .تو هم بگذر از اين تنها .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فریاد ذیر آب از شما تشکر میکندM@hdi